پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

دنیای جدید ما با پارسا کوچولو

آغازین رو زهای بهار 92

شاید از روز سوم عید بود که من از شیر مادرم جدا شدم .دیگه شاید وقتش بود من مردی شدم برا خودم .مادرم یه پست ویژه برا جدا شدنم داره و اما اونجا بساط شکار به راه بود  ومنم یه شکارچی قهار و اینجا جمع شکارچیان در حیاط خونه بابا علی و حالا پارسا همه رو میزنه .همه گنجشکا بالاشون میریزه و اما در همون روزا سرم به تنگ ماهی خورد و یه نشونه برا خودم رو پیشونیم گذاشتم که تا عمر دارم بمونه برام.با یه چسب بخیه که تو بیمارستان مرتاض یزد انجام شد تا یه هفته هر کی میرسید میگفت که چه پسر شیطونی.از اینجا تو عکسا واضح مثل این عکس که با با عمو زاده بابا علی، آقا عرفان گرفتم . بقیه عکسا ی 13 بدر تو ادامه مطلب و اما 13 بدر رفتیم معدن ...
20 فروردين 1392

دومین هفت سین پارسا خان

جونم براتون بگه مامانم میخواست یه هفت سین کوچولو تو خونمون بندازه خوب منم کمکش کردم بقیه اش تو ادامه مطلب اینم من و بابام کنار هفت سین کوچولوی خونمون اینم 4 شنبه سوری خونه بابا علی که کلی پر سر و صدا بود با وجود خاله مائده و بهار خانوم و غزال خانوم و دو قلوهای معروف یعنی اگه منم یه ذره بزرگتر بشم اولین شلیک گلوله تفنگ بابا علی مال منه   هفت سین خونه مامان طاهره که من کلی الان هم با دیدن عکساش ذوق میکنم قبل از سال تحویل و حالا این عکس که مشابهش تو عکسای پارسال هم هست و اما شروع سال 92 رو با خواب آغاز کردم و بلافاصله بعد از سال تحویل خوابیدم آخه شبش عروسی دختر دایی مادرم بودم.ادامه مطالب رو در پست بعدی ب...
19 فروردين 1392

روایت آخرین روزهای سال 91

سلام ما بعد از کلی وقت  بلاخره اومدیم.براتون از آخرین روزهای سال 91 بگم که عروسی داشتیم ومنم کلی کیف کردم.عروسی دختر عموی پدرم.به روایتی آخرین دختر از نسل پدریم تا این مرحله که من 20 ماهه هستم!!!! اینجا آماده مراسم حنا بندان هستیم و حالا در پارکینگ تالار عروسی.من تو ماشین لباس پوشیدم و پاپیون زدم و حالا بریم عیدو داشته باشیم هوراااااااا ...
19 فروردين 1392
1